روایت خواندنی از فرزند بهبود یافته محک که پزشک شد
به گزارش خود درمانی محمدرضا همچون کسانی است که از بیماری سرطان رها شده و در راه پزشکی گام برداشته است. خواندن خاطرات او خالی از لطف نیست.
به گزارش خود درمانی به نقل از مهر، محمدرضا کودک روز گذشته محک و پزشک امروز، ۳۳ ساله است. او ۲۰ سال پیش، یعنی زمانی که محک تنها یک مؤسسه کوچک، متشکل از تعدادی داوطلب بود که برای عرضه خدمات مددکاری اجتماعی به بیمارستان های دولتی و دانشگاهی دارای بخش خون و آنکولوژی کودکان رجوع می کردند، به بیماری سرطان لنفوم هوچکین مبتلا شد. بعد از تشخیص بیماری از استان مازندران به تهران آمد و در بیمارستان علی اصغر تحت معالجه پروفسور «پروانه وثوق» قرار گرفت. این پزشک جوان اهل خطه سرسبز شمال، به بیان خاطراتش از زمان ابتلاء به بیماری تا ورود به دانشکده پزشکی می پردازد. با محمدرضا به ۲۰ سال پیش سفر می نماییم. درست زمانی که یک کودک ۱۳ ساله بود و علایم تب و تنگی نفس روز به روز در او بیشتر می شد. در ابتدا خانواده و اطرافیان تصور کردند او به یک سرماخوردگی ساده مبتلا شده اما بعد از یک ماه بیماری رو به وخامت رفت و آنها به بیمارستان محل سکونت شان رجوع کردند. فرزند محک می گوید: از وقتی دیگر نتوانستم هم پای دوستانم در مدرسه بدوم و فوتبال بازی کنم به این بیماری مشکوک شدیم. برای همین یک ماه بعد از آغاز نخستین علایم، به پزشک رجوع کردیم. بعد از انجام سی تی اسکن در بیمارستان بستری شدم. بامداد روز بعد با بررسی پزشکان، پروفسور «پروانه وثوق» به ما ارائه شد. بنابراین از محل سکونت مان به سمت بیمارستان علی اصغر تهران راه افتادیم.محک آن روزها از زبان فرزند این مؤسسهآزمایش خون و نمونه گیری مغز استخوان در بیمارستان علی اصغر انجام شد. سپس به خانواده محمدرضا خبر بد ابتلای فرزندشان به بیماری لنفوم هوچکین داده شد. تشخیص پروفسور وثوق برای درمان این بیماری ابتدا جراحی برای خارج کردن مقداری از توده و سپس شیمی درمانی بود. او ادامه می دهد: عمل جراحی با موفقیت به پایان رسید و پس از چهار هفته بستری، دوره های شیمی درمانی شروع شد. آن روزها من و خانواده ام نیاز شدیدی به یک فرد آگاه داشتیم تا در کنارمان باشد و برای مان توضیح دهد که باید چه کار نماییم. کاری که می دانم این روزها مددکاران اجتماعی و روانشناسان محک انجام می دهند. اما در آن روزگار تعداد داوطلبان این مؤسسه محدود بود. آنها به بهانه مناسبت های مختلف برای شاد کردن دل کودکان و خانواده های شان به بیمارستان علی اصغر می آمدند و ما با ورودشان برای ساعاتی درد و رنج بیماری را فراموش می کردیم. به عبارت دیگر آنها تلاش می کردند شرایط سخت درمان را برای کودکان مبتلا به سرطان و سایر اعضای خانواده شان کمی آسان تر کنند. فاصله محک ۲۰ سال پیش با محک امروز بسیار زیاد است. مؤسسه ای کوچک که در سال ۷۷، درست همان روزها که محمدرضا با آن آشنا شد، تلاش می کرد تا با روش های سنتی به جمع آوری کمک های مردمی برای خرید زمینی که امروز همه آنرا با نام بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان محک می شناسند، بپردازد. اولویت محک در ابتدا راه اندازی یک اقامتگاه برای کاهش دغدغه های خانواده هایی که از سایر نقاط کشور برای درمان فرزندشان رجوع می کنند بود. محمدرضا آن روزها را به خوبی به یاد می آورد: خاطرم هست همان زمان افراد با گویش ها و لهجه های متفاوت از جای جای ایران به بیمارستان علی اصغر رجوع می کردند و جایی برای اسکان نداشتند. مدتی بعد شنیدیم که محک اقامتگاهی راه اندازی کرده تا خانواده ها بتوانند در زمان درمان فرزندشان آنجا ساکن شوند و شب را در راهروهای بیمارستان و یا خیابان های اطراف نخوابند. امروز خدمات حمایتی محک به ۳۰ شهر در ایران و ۱۲ بیمارستان دولتی و دانشگاهی دارای بخش خون و آنکولوژی اطفال در تهران تسری پیدا کرده است. مددکاران اجتماعی و روانشناسان محک به صورت حضوری و غیرحضوری به عرضه خدمات حمایتی و روانشناختی به کودکان مبتلا به سرطان می پردازند و آنها در هر کجای ایران که باشند می توانند تحت حمایت محک یا مؤسسات خیریه ای که توسط این سازمان توانمند شده اند قرار گیرند.پدر و مادرم را قهرمان اصلی این قصه می دانمبا همه این اوصاف پزشک جوان با خدمات مددکاری اجتماعی و روانشناسی از کودکی آشناست. وی در کنار مادرش که مددکار اجتماعی بهزیستی بود و قبل از پسرش به بیماران دیگر خدمت رسانی می کرد، با سرطان مبارزه کرد. فرزند محک می گوید: مادرم در شغلش افراد زیادی را دیده بود که با رنج حاصل از بیماری دست و پنجه نرم می کنند برای همین از نظر روحی آمادگی بیشتری برای پذیرش شرایطی داشت که با ابتلای من به سرطان بر خانواده حاکم شده بود. او به همه ما کمک کرد تا آن روزها را با امید و انگیزه پشت سر بگذاریم؛ من او را قهرمان این قصه می دانم. پدرم هم همیشه در کنار من و مادرم بود. بعد از مدتی او سختی های مسیر درمان مرا به دوش کشید و با من به تهران می آمد تا داروهای شیمی درمانی را تزریق کنم.سرطان، مسیر پزشکی را پیش پایم گذاشتممحمدرضا بعد از ۱۰ ماه شیمی درمانی، بدون عود مجدد، قطع درمان شد، به مدرسه بازگشت و علاقه خودش را به رشته پزشکی دنبال کرد. پدر و مادرش همیشه می خواستند او فرد مفیدی برای جامعه شود و این مورد در تلاش او برای قبولی در رشته پزشکی تاثیر زیادی گذاشت. این روزها کودک روز گذشته محک پزشک عمومی است و در گرایش تخصصی پزشکی اطفال درسش را ادامه می دهد. دلیل علاقه به این گرایش تخصصی را از زبان او می شنویم: آن روزها پروفسور وثوق به من و خانواده ام بسیار کمک کرد. حتی ابتدایی ترین مراحل بستری را برای مان با صبر و حوصله انجام داد. بعنوان یک پزشک این روزها وقتی یادش می افتم تمام تلاشم را می کنم تا شبیه او باشم. راستش را بخواهید رفتار کادر درمان و پزشک روی انتخاب کودکان در آینده تاثیر زیادی دارد. من خیلی از پزشکان را به خاطر دارم که با رفتار خوب شان به من آموختند با کودکان جوری برخورد کنم که نه تنها رنج بیماری را کمتر احساس کنند بلکه بتوانند با الگوبرداری از این رفتار آینده بهتری را در ذهن شان تصور کنند. حتی آنها روی حساسیت این روزهای من در تشخیص زودهنگام بیماری افراد تاثیر زیادی گذاشتند. و اما محمدرضا، پزشک مازنی پیامش به جامعه را در جملات پایانی خلاصه می کند و می گوید: همه ما می دانیم این روزها فشار زیادی روی کادر درمان و افرادی است که با بیماری مبارزه می کنند. آنها در معرض صدمه های روحی مختلفی قرار دارند. این فشار روحی گاهی سبب می شود آنقدر خسته و افسرده شوند که دیگر نتوانند به روزهای خوب فکر کنند. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری همراهی مردم جامعه احساس می شود. امیدواریم در کنار همه آنها بتوانیم خیلی زود به شرایط عادی باز گردیم و آخر بیماری کرونا را جشن بگیریم.
منبع: selftherapy.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب